جدول جو
جدول جو

معنی درخت بان - جستجوی لغت در جدول جو

درخت بان
درختی است، (شرفنامۀ منیری)، درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند، (برهان قاطع)، درختی است که بر آن خوشبو است، اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون، (انجمن آرای ناصری)، درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید، آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است، (از آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانک نامند، (فرهنگ رشیدی)، درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانک نامند، (از فرهنگ جهانگیری) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است، (ناظم الاطباء)، مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ظاهراً کلمه بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند، (از نشوء اللغه ص 52)، در ناحیۀ تهامه نام درختی است که میوۀ آن به اندازۀ فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند، (از فرهنگ شعوری ص 181)، درختی است در ناحیت تهامه و جهینه، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجۀ سیم و خشک بدرجۀ دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان، دانۀ او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب ’بان منشوش’ گوید یعنی با عطر آمیخته، ... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند ... و درخت او را شوع گویند ... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد، ... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد، دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازۀ نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند ... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول، (از ترجمه صیدلۀ ابوریحان بیرونی)، و رجوع به ابن بیطار ترجمه فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود،
- حب البان، پستۀ ذغالیه، (ریاض الادویه)،
- درخت بان، شوع، (منتهی الارب)،
- دهن البان، روغن بان و آن روغنی است شبیه به روغن زیتون، (از نشوء اللغه ص 49)،
- شجرالبان، شوع، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درختستان
تصویر درختستان
محلی که در آن درختان بسیار باشد، درختزار، جای پر درخت
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رَ تِ)
درخت گرمسیری از نوع آرتوکارپوس که میوۀ آن غذای عمده مردم نواحی استوائی اقیانوس کبیر و جزایر هند غربی است و چون پخته شود شبیه به نان میباشد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ)
احتفالی برای بریدن جامه های عروسی. رسم اندازه گرفتن و قطع کردن جامه های عروس. (یادداشت مؤلف). آیینی است که با تشریفات خاصی روز بریدن جامه های عروسی برای عروسان انجام دهند. رجوع به رخت دوزان شود
لغت نامه دهخدا
انجیلی که درختی است جنگلی مخصوص شمال ایران و چوب بسیار محکمی دارد، و آنرا دمیر آغاجی یعنی درخت آهن نیز نامند، (از دائرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ بَ چَ / بَچْ چَ / چِ)
پاجوش. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون خواهند که درخت شاه بلوط را بکارند درخت بچگان که بروید برکشند و بازنشانند. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 90هزارگزی شمال خاوری فریمان و سر راه مالرو عمومی شاهان گرماب به بغبغو. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام درختی مشابه درخت خرما، به این معنی مفرس تار است که به تای ثقیل هندی است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، رجوع به انجمن آرا شود، آبی از آن حاصل کنند که نشأۀ شراب دهد، (برهان) (انجمن آرا)، درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد، (فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تال (درخت) شود، بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره، (برهان)، تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است، (انجمن آرا) (آنندراج) :
شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم
کرد مه روی او طرۀ شب تارتار،
خاقانی،
رجوع به تارتارشود، در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، که آن را درخت ابوجهل نیز گویند، (برهان)، و برگ آن را زنان برهمن در شکاف گوش نهند یعنی نرمۀ گوش را بشکافند و آن برگ را پیچند و در آن شکاف گذارند، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود، و برهمنان کتابهای خود را از برگ آن درخت سازند و با نوعی از قلم فولادی بر برگ آن درخت چیزی نویسند، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء شود، برگ آن در قدیم بجای کاغذ استعمال میشده و اکنون هم در دهات هند استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، لفظ مذکور در این معنی هم مفرس از ’تار’ هندی است که با رای مخصوص هندی است و امیرخسرو و شعرای دیگر آن را استعمال کرده اند، (از فرهنگ نظام) :
عمیا کسی که دم زد از این صبح، کاذب است
خفاش لاف نور کجا دارد احتمال
گوش هلال باز توان کرد از این ورق
همچون شکاف گوش برهمن ز برگ تال،
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)،
برگ تال را در دیار هند با فوفل و آهک خورند و گویند آن برابر کف دستی است و آن را پان نیز گویند و خوردن آن با فوفل و آهک لب را سرخ کند و آن را تنبول نیز گویند، (انجمن آرا)، و رجوع به فرهنگ ناظم الاطباء شود:
زبانش ببازی همی با لگام
تو گفتی زند تال هندی بکام،
فتحعلی خان ملک الشعرا (در مدح اسب، از انجمن آرا)،
رجوع به تامول و تامبول وتانبول و تنبول و پان شود، و آبی از آن درخت حاصل کنند که مانند شراب نشئه دهد، (برهان)، رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ’تار’ (درخت) شود
داردوست، (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172)، در شمال ایران: تمیس، (درختان جنگلی ایران ایضاً)، در لاهیجان و لفمجان و دیلمان، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست، گلهای سفیدرنگ بسیار لطیفی دارد، مؤسسۀ کشاورزی لاهیجان آن را ’کونولوولوس’ تشخیص داده است، (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ / تِ)
جایی که درخت بسیار کشته اند. جای پر از درخت و انبوه از درخت. (ناظم الاطباء). محلی که در آن درخت بسیار است. جای پردرخت. اجمه. (دهار). أیک. أیکه. حرجه. خیفه. (منتهی الارب). شجراء. (دهار). صاره. (منتهی الارب). غیطل. (ملخص اللغات). مشجره. (منتهی الارب) : اما آدم به سر کوه سراندیب به زمین آمد... و همی گریست... صد سال از آب دو چشم وی درختستانی همه بارورچون هلیله و بلیله و آنچه امروز همه علتها را بکار آید... (ترجمه طبری بلعمی). کوار شهرکی است، سخت خوش خرم... و درختستانی عظیم است چنانکه میوه ها را قیمتی نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 134). درختستان خرمابسیار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). بوشکانات نواحیی است همه گرمسیر و درختستان خرما و دشتگاه شبانکارگان مسعودی است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). اما چندان درختستان میوه های گوناگون و نخل و خرما و ترنج و نارنج و لیمو باشد آنجا که هیچ قیمت نگیرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142). (زرقا) گفتا درختستان بسیار همی بینم که رود شک نیست که از پس آن مردمند. (مجمل التواریخ و القصص). مشتمل بر کروم و باغات و بساتین ونخلستان و درختستان. (تاریخ قم ص 181). اخدار، پنهان کردن بیشه یا درختستان شیر را. (از منتهی الارب). أیکه، درختستان انبوه. شعراء، درختستان که اندر او نبات بسیار باشد. (دهار). عروه، درختستان بزرگ و درختستان با خار بسیار. عرین، عرینه، درختستان که جای شیر، کفتار، گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). غیضه، درختستان انبوه. (دهار). درختستان دارای آب. غینه، درختستان بی آب. لفاء، درختستان پیچیده شاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در شمال شهر کرمان، محدود است از شمال به دهستان حرجند، از خاور به دهستان چهارفرسخ، از جنوب به دهستان حومه، از باختر به دهستان زنگی آباد. منطقه ای است کوهستانی و تمام قرای آن در دره ها و کنار رودخانه احداث شده، هوای آن سردسیر است. ازارتفاعات درختنگان دو رودخانه سرچشمه میگیرد: یکی بطرف شمال خاوری و دهات چهارفرسخ شهداد را مشروب مینماید و دیگری بطرف جنوب، و در قدیم سدی به نام سد هلاکو داشته که بمرور زمان خراب شده و چندین آسیاب در طول آن بوده است. فعلاً قریۀ سعیدی را که در سه هزارگزی شمال شهر کرمان واقع است، مشروب مینماید. محصولات دهستان عبارتست از حبوب و سیب زمینی. این دهستان از 81آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن 7046 تن است. مرکز دهستان ده لاله و قرای مهم آن: ده بالا، انارستان و شش دانگی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درخت طاق
تصویر درخت طاق
آزاد درخت تاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درختستان
تصویر درختستان
محلی که در آن درخت بسیار است. جای پر درخت درختستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشت بان
تصویر دشت بان
((دَ))
نگاهبان دشت، پاسبان کشتزار و مزرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخت بیل
تصویر درخت بیل
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخت لادن
تصویر درخت لادن
اپیکا
فرهنگ واژه فارسی سره
دلیل کند بر مردی بدکردار، که شر او به مردمان رسد و کس منفعت نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دیدن هر درختی که به نزدیک مردمان عزیز است. دیدن مردی شریف و بزرگوار بود و هر درختی که میوه دار است، دلیلش بر مردی توانگر است و درخت بی بر مردی است درویش و درختی که در دیار عرب است، دلیل بر مردی بیابانی کند. و هر درخت که در ناحیه عجم است، دلیل بر مردمان عجم کند و هر درختی که معروف نباشد و در مسجد یا در محل نماز است، دلیل بر قوه دین کند و درخت که در باغ بیند، دلیل مال است خداوند باغ را. اگر بیند درختی از بن برکند، دلیل که مردی رااز جاه و نعمت بیفکند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تندی کردن، خشم گرفتن از روی خشم و عصبانیت سخن ناسزا گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی